شاه امانالله و اصلاحات پیش از وقت؟
نویسنده: شفیقالله شفیق استاد دانشگاه و پژوهشگر دولت سازی

یکی از نقدهای بسیار جدی بر کارنامه شاه امانالله خان، روایتِ «اصلاحات پیش از وقت» است؛ از همینرو، اغلب مورخان گفتهاند که اصلاحات او در زمان نامناسب و هنگامیکه هنوز بسترهای اجتماعی لازم برای توسعه و مدرنسازی افغانستان فراهم نبود، اجرا شد. او با رویکردی شتابزده و جنونآمیز در پی مدرنسازی سرزمینی افسونزده و محافظهکار مذهبی بود؛ سرزمین و مردمیکه این حرکت را برنتابید و در مقابل او شورشهای سراسری ایجاد شد. در پکتیا، ملا عبدالله، مشهور به «ملای لنگ»، در یک دست قرآن و در دست دیگر قانون اساسی دولت او را گرفت و خطاب به مردم میگفت که امانالله خان در برابر قرآن کتاب خدا، کتاب جدید آورده است. از اینرو، موضوع «اصلاحات پیش از وقت» به یکی از نقدهای جدی در طی یک قرن گذشته به کارنامه شاه امان الله تبدیل شده است؛ نقدیکه به سیاستهای اجباری آموزش و پرورش، مدرنسازی شهرها، نوع پوشش، اصلاحات اداری، قانون اساسی و دیگر مواردی که این شاهجوان در پی اجرای آنها بود، وارد شده و تا امروز با همان شدت و جدیت پابرجاست.
اما من این نقد را به نقد و چالش میکشم؛ این دیدگاه، آگاهانه یا ناآگاهانه، در خدمت تفکری است که سرزمینی بهنام افغانستان را ماقبل وقت و تاریخ میداند و در همان وضعیت نیز نگه میدارد. معنای این تفکر آن است که افغانستان در گذر زمان زاده نشده و هنوز در مرحله خرد و عقلانیت حساب و کتاب وقت و زمان نرسیده است. از اینرو، این روایت حاکم، آرزوهای آدميان را پیش از وقت میبیند و مردم آن را شایسته زندگی زیر سایه نظم وسنت های پیشا تاریخ و ماقبل زمان معرفی مینماید؛.این نقد به اصطلاح “اصلاحات پیش از وقت” از کارنامه امانالله خان، در واقع نوعی تأیید بر مشروعیت پدیدهای بهنام طالبانیسم تاریخی است؛ پدیدهای که نماد اصلیاش اگر در آن زمان «ملای پکتیا» بود، امروز چهره کنونیاش «ملا هبتالله» است. انسانی که هنوز پا به عرصه وقت نگذاشته و جهان را ماقبل اختراع ساعت و زمان میداند. این عصبیت و ذهنیت چنان سختجان است که طی یک قرن هیچ تغییری نکرده است؛ و حتی امروز، در عصر انفجار اطلاعات و دانش مدرن بشری، هنوز افغانستان را در وضعیت ماقبل زمان نگهداشته و تندرو تر از گذشته شدهاست.
شاه امانالله، نقدها و حمایتهای قومی
یکی دیگر از موارد در ارتباط با شاه امانالله، نقدها و حمایتهای قومی است. برخی برای افغانستان آرمان زندگی شهری و مدرن دارند، اما خود را در نقطه مقابل قومیت شاه امانالله میبینند. عمدهترین قضاوت منفی آنها، هیچ دلیل بزرگتری جز هویت قومی و ملی گرایی شاه امانالله ندارد؛ ملیگراییای که حول ملتسازی افغان آغاز شده بود و موضوع جابهجایی گروههای اجتماعی را روی دست گرفته بود؛ رویکردی که اغلب در عصر ناسیونالیسم قرون ۱۹ و ۲۰ در بسیاری از کشورها، به عنوان بخشی از پروژه ملتسازی اجباری دنبال میشد.
از سوی دیگر، برخی نیز در حالی نام و پرچم او را بر پایهٔ عواطف و پیوندهای خونی و قومی یدک میکشند که در اندیشه و باورهای ملاعمر و ملاهبتالله غرقاند، و هیچ سنخیتی میان آنها و شاه امانالله جز پیوند قومی و قبیلهای وجود ندارد. شاه امانالله که یک قرن پیش از برابری زن و مرد دفاع کرد و بر آموزش دختران تأکید داشت، شماری پیروان دوآتشهٔ قومیاش، حتی در اروپا، امریکا و کشورهای آزاد، محافلی بهنام او برگزار میکنند که پس از یک قرن، در غیاب زنان و بسیار مردانه شکل میگیرد؛ و از ترس استبداد افکارحاکم جامعهٔ قبیلهای و قومی، نمیتوانند بهسادگی زمینهٔ حضور زنان را در این محافل فراهم سازند.
اما در یک نگاه منصفانه، شاه امانالله نه قومگرایی همچون اشرف غنی بود، و نه الگویی از پدیدهٔ طالبانسم ملاعمری. او در حالیکه زیر تأثیر پیشرفتهای جهان غرب قرار گرفته بود، از طرح ملیگرایی افغان محمود طرزی حمایت میکرد. اما در سوی دیگر، یک شهزادهٔ بارکزایی فارسیزبان بود که به زبان پشتو سخن گفتن نمیتوانست، و نایبالسلطنهاش، محمدولی خان دروازی، یک تاجیکتبار بود. دستکم، از نگاه خانوادگی او در حرفهای دختراش، شاهدخت اندیا این نتیجه بیرون می آید که او یک شاه متعصب و قومگرا نبود؛ چنانکه باری در مصاحبهای تلویزیون طلوع، با داوود سلطانزوی از هویت زبان فارسی در برابر پافشاری بر «دریسازی» دولتی حمایت کرد. از اینرو، قضاوتهای بیرحمانهٔ قومگرایانه و حمایتهای کورکورانهٔ قومی، هر دو دربارهٔ شاه امانالله نادرستاند.
الگوی مدرنگرایی یا سنتهای مذهبی؟
شاه امانالله در تاریخ، پیش از آنکه گرایش قومیاش برجسته باشد، با گرایش ایدئولوژیک مدرنخواهانهاش در برابر افراطیت مذهبی شناخته میشود. او با قبایل و مخالفانی روبرو بود که سالیان طولانی با عقبماندگی و زندگی قبیلهای خو گرفته بودند و ” زنجیرهای خودبافتهٔ سنتهای عقبماندهٔ خود را میپرستیدند” ؛ کسانی که نمیخواستند آزادی و توسعه را تجربه کنند. از همینرو، اندیشههای مدرن او تا امروز نیز در این سرزمین «الحادی» و «وارداتی» پنداشته میشود. از زمان او تاکنون، جدا از گفتمانهای سیاسی، قومی و هویتی که حاصل ناکامی در توسعهٔ سیاسی و شکست پیدرپی نظمهای سیاسی بودهاند و ایدهٔ دولت افغانی همواره به چالش کشیده شده است. شاه امانالله در یکدهه حکومتش، تقابل دو صف را بهروشنی ترسیم کرده است: یک سو، دولت مبتنی بر قوانین زمینی و عرفی؛ و سوی دیگر، دولت مبتنی بر روایت مذهبی و احکام فقهی.
در نهایت، او با الگوبرداری از ترکیهٔ دوران مصطفی کمال آتاترک، در پی نظم سیاسی نوین و مدرنسازی کشور بود. هرچند بسترهای اجتماعی و فرهنگی ترکیهٔ پساعثمانی که قرنها مرکز تجارت، سیاست و ثروت امپراتوری قدرتمند عثمانی بود، با افغانستان قابل مقایسه نیست؛ اما زندگی امروز در ترکیهٔ جمهوری میراث آتاترک، که جامعهای اسلامی، مسالمتآمیز، اهل تساهل و با نظام سیاسی غیردینی دارد، برای بسیاری از شهروندان افغانستان به یک رؤیا میماند. اما ارمغان مخالفت مذهبیِ شاه امان الله از یک قرن پیش تا امروز، چیزی جز حکومت طالبانی نیست. ازاین روی است که خرد و دانش ریاضی به ما میگویند: به همان میزانیکه نظم مذهبیتر میخواهیم، به همان میزان بیشتر طالبزده تر میشویم. اگر این دو الگو را در کنار هم محاسبه کنیم، بدون تردید، شاه امانالله خان در سمت آرزوهای مردم قرار دارد؛ مردمی که رفاه، آسایش، برابری و توسعهٔ اقتصادی میخواهند. اما زیر بار استبداد و افسونهای مذهبی سرکوب میشوند؛ و قرنهاست که انسان این سرزمین بهنام خداوند ترسانده میشود و به زنجیر عصبیت مذهبی زندانی است.
امانالله خان و روایت جامعهٔ پشتون
رویهمرفته، حتی اگر امانالله خان در قالب قومیت فروکاسته شود، او بهمراتب بهتر از الگوی ملا هبتالله برای جامعهٔ پشتون کشور است. گفتگو و رسیدن به یک قرارداد اجتماعی مدرن برای میهن مشترک و توسعهیافته با الگوی شاه امانالله خیلی قابلدسترستر است در مقایسه با الگوی ملا هبتالله. ازاینرو، بهتر است همهٔ جامعهٔ پشتون با الگوی طالبانی سادهسازی نشود؛ پشتونها دارای جامعهای متکثر و گسترده هستند. در نهایت، اگر ما برای یک میهن مشترک میاندیشیم، باید دیوارهای قومی و قبیلهای را بلندتر نسازیم و جایی برای تماشا و نگاه امانالله خان را در برابر «طالبانیسم» اوایل قرن بیستم باز کنیم. درحالیکه جای نقد دربارهٔ ایدهٔ «دولت افغانی» بهخاطر حفاظت از تنوع قومی و زبانی همیشه محفوظ است، اما من باور دارم اگر سلطنت شاه امانالله خان ادامه مییافت، افغانستان بهمراتب بهتر از آن چیزی میشد که بعداً از او تجربه شده است؛ چراکه مخالفان ایدئولوژیک و مذهبی او، چیزی بهتر و مطلوبتر از او برای افغانستان نیاوردند و نداشتهاند.
درنهایت اگر جامعهٔ پشتون روایت شاه امانالله را از خویش میداند، بایست فراتر از پیوندهای قومیتی، اندیشه و کارنامهٔ او را در برابر شگردها و رفتارهای قبیلهای طالبانی تبلیغ و روایت کند و نگذارد که تنوع فکر و مدرنگرایی امانی زیر سلطهٔ طالبانیزم بیاثر شود و جامعه پشتون مساوی با ملا هبتالله محاسبه گردد.